روزنامه جام جم (1400/04/06): دودکش دوباره به کار افتاد!

کارگزاشتن دودکش بخاری که جریان گاز منواکسید را از خویش عبور می دهد می تواند تا حدود اکثری از مقدار خطر بکاهد و از پیش داخل شدن همین کلاهک دودکش پشت بام حوادث خودداری کند. فیروز نیز از خدا مراد بلند میشه و میگه حالا که سماجت میکنی بریم. ناگفته نماند که نصرت اینجا پاره ای نیز مجال طلب میباشد و مدام در خیلی از اتفاقات زندگی فیروز و عفت دخالت می کند و حضور فعالی دارد. فیروز اهمیت بهروز حرف میزنه و میگه تو الان چقد تو کارتت پول داری که بهروز میگه صدوشصت هفتاد تومن فیروز بهش میگه تو همین الان پول جریمه حیاتی تخفیفیم که دادن نداری بدی، پوریا صدا میزنه و میگه باباجون تو الان چقد پول داری اصلی تمام پول هایی که من و مامانت بهت دادیم که پوریا میگه سیصدوسی تومن فیروز به پوریا میگه برو یه جوری که خانم هماسایی نفهمه مامانت دارای عمه افروزو صدا کن ابلاغ اینجا که پوریا از همانجا داد میزنه میگه بیاین. پریا داد میزنه خانم گماسایی اومدن که فیزوز سریع تمیز میکنه اتاقو و فکر میکنه واسه طلبش اومده که میگه من یه طلبی دارم که وصول بشه پولتونو میدم بدون شک که گندم میگه سوء تفاهم شده من یه چیزی پیش آقا بهروز جا گذاشتم که اومدم آدرسی بگیرم ازتون تا برم ازشون تحویل بگیرم عفت میپرسه چی می باشد که گندم میگه نور دیدم. بهروز پیش دختری که ازش خوشش اومده بود میره تا ببینه ماجرا چیه و میفهمه که اون خانم دارای دوستاش پول یه اتاق دیتا بودن و رزرو کرده بودن البته هنوز اتاقشان خالی نشده، بهروز بهش میگه ما یه خانواده ایم ۲تا اتاق گرفتیم شما بیاین برین تو یک عدد از اتاق های ما، ما هممون تو یه اتاق خیاری میخوابیم، دخترا به اتاق اونا میرن و بهروز بیرون وایمیسته، فیروز از خط مش میرسه و میخواد بره تو اتاق دوش بگیره بعد بخوابه که بهروز جلوشو میگیره و میگه نمیتونی بری فیروز میپرسه چرا؟ نصرت و بهروز به استخر میرن و باهم کلام میزنن نصرت بهس میگه کار مهربانی کردی انتخاب درستو تو داری میکنی به هیچ وجه از انتخاب گندم خانم متوجه شدم که تو کلا کارت درسته به تمامی چیز فکر میکنی بهترین انتخابو داری بهروز اصلی شنیدن همین حرفا اعتماد به نفسش میره بالا و قند تو دلش آب میشه نصرت بهش میگه مطمئن باش که فیروز در نیود تو میریزه پایین.افروز به عفت زنگ میزنه و میگه که بهروز اومده پیش ما. فیروز از هنگامی که بهروز رفته کلا به کلیه چیز گیر میده و آروم و قرار نداره و دلش شور میزنه که بهروز کجاست که عفت بهش میگه بهروز رفته خانه خان داداشم فیروز اولیه عصبی میشه که چرا اونجا رفته؟ مشتریان چرا به خدمت نت اعتماد میکنند؟ نصرت پیش افروز میره و بهش میگه به نظرت این خونه زیادی تبارک نیست؟ موقع رفتن عفت میگه یه دختر تو همین شرایط اینجا فقط باشه صلاح نیست پاشو امشبو بیا خونه ما و اساسی خودشون میبرنش.